کتاب حاضر، داستان زندگی دختری به نام «روژین» است که دوران کودکی و نوجوانی خوب و شادی داشته. پدر و مادر او با عشق با هم ازدواج کرده بودند و همیشه بهخوبی با هم رفتار میکردند، تا اینکه زندگی آنها بهکلی تغییر کرد و آن روی سکه زندگی، که غم و اندوه بود، نصیب آنها شد. در داستان میخوانیم:««روژین» نه به خاطر چشمان زیبا و نگاه گیرا، بلکه به دلیل رفتار خوب و رابطه عاطفی با دیگران، میان کسانی که او را میشناختند محبوب و موردتوجه بود. او وقتی بچه بود، عادت داشت که هر شب ستارهها را بشمارد و با آنها حرف بزند».
کتاب حاضر، داستان زندگی دختری به نام «روژین» است که دوران کودکی و نوجوانی خوب و شادی داشته. پدر و مادر او با عشق با هم ازدواج کرده بودند و همیشه بهخوبی با هم رفتار میکردند، تا اینکه زندگی آنها بهکلی تغییر کرد و آن روی سکه زندگی، که غم و اندوه بود، نصیب آنها شد. در داستان میخوانیم:««روژین» نه به خاطر چشمان زیبا و نگاه گیرا، بلکه به دلیل رفتار خوب و رابطه عاطفی با دیگران، میان کسانی که او را میشناختند محبوب و موردتوجه بود. او وقتی بچه بود، عادت داشت که هر شب ستارهها را بشمارد و با آنها حرف بزند».