کتاب این مرد کابوس من است، اثری است از نیلوفر نام آور به چاپ انتشارات پویا. این کتاب دربردارنده داستانی سراسر عشق و احساس و پر فراز و نشیب است. ماجرا حول دختری نوجوان جریان دارد که اولین پرتوهای عشق را تجربه می کند و در این میان از تهدیدهای فرد ناشناسی که او را از ارتباطش با پرهام وامی دارد نگران است. دختر که میان عشق و ترس سرگردان است ناگهان تکیه گاه زندگی اش را از دست می دهد و این همراه می شود با از دست دادن همه آن چه که تا دیروز در اختیار داشته است و گرفتار شدن در موقعیتی ناخوشایند که زندگی دشواری را به او تحمیل می کند.
گزیده ای از کتاب
دیگه غم و غصه بسه، با زانوی غم بغل کردن هیچی درست نمی شه، لااقل می خوام ظاهرم مثل چهار ماه پیش باشه، می خوام بشم همون دلارام شر و شیطونی که همه رو عاصی می کرد.
با سرخوشی از تخت پریدم پایین از اتاق رفتم بیرون و اول یه سر به مامان زدم. آروم خوابیده بود، در اتاقش رو بستم و رفتم آشپزخونه، همه چی مرتب بود فقط ظرف غذایی که حدس می زنم مال شاهین باشه تو سینک ظرفشویی بود، ژاکتم رو از تنم در آوردم، پیراهنم آستینای کوتاهی داشت که روی بازوم رو پوشونده بود.
مشغول شدم و اون چند تکه ظرف و شستم. تموم که شد مشتم و پر از آب کردم و به صورتم زدم، خنکی آب حالم و جا آورد و سرحال تر شدم.
کتاب این مرد کابوس من است، اثری است از نیلوفر نام آور به چاپ انتشارات پویا. این کتاب دربردارنده داستانی سراسر عشق و احساس و پر فراز و نشیب است. ماجرا حول دختری نوجوان جریان دارد که اولین پرتوهای عشق را تجربه می کند و در این میان از تهدیدهای فرد ناشناسی که او را از ارتباطش با پرهام وامی دارد نگران است. دختر که میان عشق و ترس سرگردان است ناگهان تکیه گاه زندگی اش را از دست می دهد و این همراه می شود با از دست دادن همه آن چه که تا دیروز در اختیار داشته است و گرفتار شدن در موقعیتی ناخوشایند که زندگی دشواری را به او تحمیل می کند.
گزیده ای از کتاب
دیگه غم و غصه بسه، با زانوی غم بغل کردن هیچی درست نمی شه، لااقل می خوام ظاهرم مثل چهار ماه پیش باشه، می خوام بشم همون دلارام شر و شیطونی که همه رو عاصی می کرد.
با سرخوشی از تخت پریدم پایین از اتاق رفتم بیرون و اول یه سر به مامان زدم. آروم خوابیده بود، در اتاقش رو بستم و رفتم آشپزخونه، همه چی مرتب بود فقط ظرف غذایی که حدس می زنم مال شاهین باشه تو سینک ظرفشویی بود، ژاکتم رو از تنم در آوردم، پیراهنم آستینای کوتاهی داشت که روی بازوم رو پوشونده بود.
مشغول شدم و اون چند تکه ظرف و شستم. تموم که شد مشتم و پر از آب کردم و به صورتم زدم، خنکی آب حالم و جا آورد و سرحال تر شدم.