Advanced Search
سروشه, سیما
ماهابه

هوا گرفته و دلگیر بود. انگار اونم بغض پاییزی­شو جمع کرده بود تا یکجا دق و دلی شو روی زمین خالی بکنه. از اون روزهای نیمه تاریک و غمزده­ای بود که روشن کردن تمام چراغها باز هم کارساز نبود و تاریکی قدرتر از تمام نورها بود... برای چندمین بارمابین صحبت­ها و نک و نال­های بیمارش سر بلند کرد و از پنجره مطبش به بیرون نگاهی انداخت. تو دلش آرزو کرد کاش بارون بباره. اما آسمون فقط رو گرفته بود و خیال باریدن نداشت. با تمام وجودش می­خواست لااقل آسمون باهاش همدردی بکنه و چند قطره­ای به خاطر دل شکسته اون بباره. بالاخره پیر­زن تمام آه و ناله­ هاش روتموم کرد و بعد از گرفتن نسخه و دستورالعمل داروهاش رضایت به رفتن داد وباز هم خودش موندو سکوت دلگیر تنهاییش. بعد از بستن در پشت سر پیرزن بیمار، نفس راحتی کشید و برگشت پشت پنجره...

پسر ها هم گریه می کنند
SOR פרסית

هوا گرفته و دلگیر بود. انگار اونم بغض پاییزی­شو جمع کرده بود تا یکجا دق و دلی شو روی زمین خالی بکنه. از اون روزهای نیمه تاریک و غمزده­ای بود که روشن کردن تمام چراغها باز هم کارساز نبود و تاریکی قدرتر از تمام نورها بود... برای چندمین بارمابین صحبت­ها و نک و نال­های بیمارش سر بلند کرد و از پنجره مطبش به بیرون نگاهی انداخت. تو دلش آرزو کرد کاش بارون بباره. اما آسمون فقط رو گرفته بود و خیال باریدن نداشت. با تمام وجودش می­خواست لااقل آسمون باهاش همدردی بکنه و چند قطره­ای به خاطر دل شکسته اون بباره. بالاخره پیر­زن تمام آه و ناله­ هاش روتموم کرد و بعد از گرفتن نسخه و دستورالعمل داروهاش رضایت به رفتن داد وباز هم خودش موندو سکوت دلگیر تنهاییش. بعد از بستن در پشت سر پیرزن بیمار، نفس راحتی کشید و برگشت پشت پنجره...