Advanced Search
حسن پور, فاطمه
روزگار

هوا گرگ و میش بود، طلوع آفتاب آهسته‌آهسته رنگ شب را می‌شست. روز آرام‌آرام چشم‌هایش را باز می‌کرد. و با به حرکت درآوردن آنها قبله را سایه روشن می‌ساخت. صدای نقاره می‌آمد. شوکت بی‌رمق از این پهلو به آن پهلو شد. می‌خواست باز هم بخوابد. اما دیروقت بود، باید بیدار می‌شد. هر چند هنوز برایش دشوار بود که از خواب دست بکشد. چشم‌هایش را باز کرد، به دار قالی نگاه کرد، هنوز به نیمه نرسیده بود. اگر قالی را می‌بافت، بابت رهن اتاقش، آن ر‌ا به صاحب‌خانه می‌فروخت. به این کندی که می‌بافت، شاید بیشتر از یک سال می‌کشید، روزها که سر کار می‌رفت، دخترش نصرت پای دار قالی می‌نشست با آن دست‌های کوچکش خیلی همت می‌کرد، دو سه رج می‌بافت.

Telesme jodayi
ویلان
کلاف
شوکت
HAS פרסית תוספת

هوا گرگ و میش بود، طلوع آفتاب آهسته‌آهسته رنگ شب را می‌شست. روز آرام‌آرام چشم‌هایش را باز می‌کرد. و با به حرکت درآوردن آنها قبله را سایه روشن می‌ساخت. صدای نقاره می‌آمد. شوکت بی‌رمق از این پهلو به آن پهلو شد. می‌خواست باز هم بخوابد. اما دیروقت بود، باید بیدار می‌شد. هر چند هنوز برایش دشوار بود که از خواب دست بکشد. چشم‌هایش را باز کرد، به دار قالی نگاه کرد، هنوز به نیمه نرسیده بود. اگر قالی را می‌بافت، بابت رهن اتاقش، آن ر‌ا به صاحب‌خانه می‌فروخت. به این کندی که می‌بافت، شاید بیشتر از یک سال می‌کشید، روزها که سر کار می‌رفت، دخترش نصرت پای دار قالی می‌نشست با آن دست‌های کوچکش خیلی همت می‌کرد، دو سه رج می‌بافت.

تقدیر بود
Fiction
عطر قالی نسیم عشق
Fiction
Chand satre zendegi
Fiction
بلا گردون
Fiction
Hamnava ba taranehaye deltangi
Fiction
Az eshgh gorizanam
Fiction
Agar narafteh boodi
Fiction
رقص شعله ها
Fiction
پابه پای تو می میرم
Fiction
Vaghti baran mibarad
Fiction
Telesme jodayi
Fiction
مهتاب در چشمان او می درخشید
Fiction
ویلان
Fiction
کلاف
Fiction
غزل واره های دلم
Fiction
آهوی وحشی
Fiction
قانون نانوشته
Fiction
فراموشت خواهم کرد
Fiction
دار مکافات
Fiction
تو امیدم باش
Fiction