Advanced Search
نجف زاده, مهسا
Nashre Ali

روایتگر زندگی دختری به اسم ساراست. دختری که خاص که عاشق نجوم است، عادت ها و رفتارهای خاصی دارد و علیرضا کسی که وارد زندگی او می شود، تنها کسی که موفق می شود بیشتر از همه به سارا نزدیک شود. بخشی از کتاب : " ..چشمانم را باز کردم و با دقت و حضور ذهن بیشتری به اطراف خیره شدم. روی صندلی دندان پزشکی خوابیده بودم. نگاهم روی دستگاه های عجیب و ناآشنایی که سمت دیگر صندلی قرار داشت ثابت ماند. حتی دلم نمی خواست به کارهایی که می شود با آن انجام داد فکر کنم. بوی نم خاک با آن بوی عجیب اتاق، در هم پیچید. از پنجره ی نیمه باز به بیرون خیره شدم. هوا کاملا تاریک بود. از آن فاصله نمی توانستم به درستی ببینم، ولی حدس این که باران می بارد چندان سخت نبود. آسمان مطبوع من پشت ابرهای سیاه پنهان شده بود. از این هوا بیزار بودم. ابر و باران، ابر و برف، ابر و هر چیز دیگری. صدای باز شدن در را شنیدم و در عرض ثانیه ای کوتاه بوی نسکانه تمام اتاق را پر کرد. به لیوان سرامیکی سفیدی که در دستانش جای داشت خیره شدم. عالی بود. فوق العاده بود. جلو آمد و من بی تابانه لیوان را از دستش بیرون کشیدم. آن را زیر بینی ام گرفتم و با چشمان بسته نفس عمیقی کشیدم. بوی خوبی داشت. جرعه ای نوشیدم. طعمش هم عالی بود. باید چند دقیقه دیگر صبر می کردم. هنوز برای نوشیده شدن خیلی داغ بود. ـ پیشنهاد می کنم یه تماس با خونوادتون بگیرید، حتما تا الان حسابی نگرانتون شدند.

آسمان دیشب ، آسمان امشب
NAJ פרסית

روایتگر زندگی دختری به اسم ساراست. دختری که خاص که عاشق نجوم است، عادت ها و رفتارهای خاصی دارد و علیرضا کسی که وارد زندگی او می شود، تنها کسی که موفق می شود بیشتر از همه به سارا نزدیک شود. بخشی از کتاب : " ..چشمانم را باز کردم و با دقت و حضور ذهن بیشتری به اطراف خیره شدم. روی صندلی دندان پزشکی خوابیده بودم. نگاهم روی دستگاه های عجیب و ناآشنایی که سمت دیگر صندلی قرار داشت ثابت ماند. حتی دلم نمی خواست به کارهایی که می شود با آن انجام داد فکر کنم. بوی نم خاک با آن بوی عجیب اتاق، در هم پیچید. از پنجره ی نیمه باز به بیرون خیره شدم. هوا کاملا تاریک بود. از آن فاصله نمی توانستم به درستی ببینم، ولی حدس این که باران می بارد چندان سخت نبود. آسمان مطبوع من پشت ابرهای سیاه پنهان شده بود. از این هوا بیزار بودم. ابر و باران، ابر و برف، ابر و هر چیز دیگری. صدای باز شدن در را شنیدم و در عرض ثانیه ای کوتاه بوی نسکانه تمام اتاق را پر کرد. به لیوان سرامیکی سفیدی که در دستانش جای داشت خیره شدم. عالی بود. فوق العاده بود. جلو آمد و من بی تابانه لیوان را از دستش بیرون کشیدم. آن را زیر بینی ام گرفتم و با چشمان بسته نفس عمیقی کشیدم. بوی خوبی داشت. جرعه ای نوشیدم. طعمش هم عالی بود. باید چند دقیقه دیگر صبر می کردم. هنوز برای نوشیده شدن خیلی داغ بود. ـ پیشنهاد می کنم یه تماس با خونوادتون بگیرید، حتما تا الان حسابی نگرانتون شدند.