חיפוש מתקדם
ژیان, بیتا
البرز

داستان رمانتیک و پرکشش کتاب برگ‌های سبز بید ، چنان شما را درگیر خود می کند که بعد از خواندن چند صفحه‌ی آن دیگر دلتان نمی خواهد کتاب را زمین بگذارید و تا مدتی همراه گرمابه و گلستان شما می شود! برگ‌های سبز بید، رمانی عاشقانه است با فراز و فرود عشق و شیرینی و تلخی های آن . داستان لاله و امیرحسین است که با این که از دو طبقه‌ی متفاوت این جامعه هستند، باز یکدیگر را چنان دوست دارند که حاضرند در این راه وارد ماجراهای گوناگونی شوند. تمام شخصیتهای رمان بسیار ملموس و باورپذیر هستند و اتفاقات و چالشها در داستان، کاملاً از بطن فرهنگ و ارتباطات وافکار امروز مردم جامعه شکل گرفته است. به طوری که خواننده همانطور که از مغناطیس و جذابیت داستان لذت می برد، ناخودآگاه حس همزاد پنداری بسیاری با این داستان و شخصیتهای آن درخود احساس می‌نماید .این کتاب یکی از بهترین آثار تازه چاپ شده است برای دوستداران رمان‌های مردمی و خوشخوان. خواندنش را به همه علاقه مندان توصیه می‌کنیم. بخشی از متن کتاب : «خب، راستش... نمي‌دونم چه‌جوري بگم؟ شايد از نظر شما مسخره باشه، شايد فكر كنين كه من و شما به هم نمي‌خوريم، شما از يه خانواده مذهبي و اما من... ولي حقيقتش... از اون لحظه كه ديدمت تا الان كه چندين ماه گذشته... لحظه‌اي بي فكر شما نتونستم سر كنم.» اين جمله را كه شنيدم قلبم به شدت زد، پاهايم لرزيدند و دستانم يخ كردند. او هم دوباره ساكت شد. صداي نفس عميقش را مي‌شنيدم. صداي بلند نفس‌هايش مرا بيشتر تهييج كرد و دستانم هم شروع به لرزيدن كردند. هيچ كدام چيزي نمي‌گفتيم. مدتي باز به سكوت گذشت. من كه واقعا نمي‌دانستم چه كنم و پاي گوشي وا رفته بودم تا اينكه باز خودش حرف زد «لاله؟» بزاقم را قورت دادم و خيلي آرام و كم صدا و به زحمت گفتم: «بله؟» «من... من... دوستت دارم» چنان تا گوش‌هايم داغ داغ شد كه مي‌خواستم از ترس، همان موقع گوشي را قطع كنم. فقط پدرجان اين حرف‌ها را بشنود...

برگ های سبز بید
JIY פרסית

داستان رمانتیک و پرکشش کتاب برگ‌های سبز بید ، چنان شما را درگیر خود می کند که بعد از خواندن چند صفحه‌ی آن دیگر دلتان نمی خواهد کتاب را زمین بگذارید و تا مدتی همراه گرمابه و گلستان شما می شود! برگ‌های سبز بید، رمانی عاشقانه است با فراز و فرود عشق و شیرینی و تلخی های آن . داستان لاله و امیرحسین است که با این که از دو طبقه‌ی متفاوت این جامعه هستند، باز یکدیگر را چنان دوست دارند که حاضرند در این راه وارد ماجراهای گوناگونی شوند. تمام شخصیتهای رمان بسیار ملموس و باورپذیر هستند و اتفاقات و چالشها در داستان، کاملاً از بطن فرهنگ و ارتباطات وافکار امروز مردم جامعه شکل گرفته است. به طوری که خواننده همانطور که از مغناطیس و جذابیت داستان لذت می برد، ناخودآگاه حس همزاد پنداری بسیاری با این داستان و شخصیتهای آن درخود احساس می‌نماید .این کتاب یکی از بهترین آثار تازه چاپ شده است برای دوستداران رمان‌های مردمی و خوشخوان. خواندنش را به همه علاقه مندان توصیه می‌کنیم. بخشی از متن کتاب : «خب، راستش... نمي‌دونم چه‌جوري بگم؟ شايد از نظر شما مسخره باشه، شايد فكر كنين كه من و شما به هم نمي‌خوريم، شما از يه خانواده مذهبي و اما من... ولي حقيقتش... از اون لحظه كه ديدمت تا الان كه چندين ماه گذشته... لحظه‌اي بي فكر شما نتونستم سر كنم.» اين جمله را كه شنيدم قلبم به شدت زد، پاهايم لرزيدند و دستانم يخ كردند. او هم دوباره ساكت شد. صداي نفس عميقش را مي‌شنيدم. صداي بلند نفس‌هايش مرا بيشتر تهييج كرد و دستانم هم شروع به لرزيدن كردند. هيچ كدام چيزي نمي‌گفتيم. مدتي باز به سكوت گذشت. من كه واقعا نمي‌دانستم چه كنم و پاي گوشي وا رفته بودم تا اينكه باز خودش حرف زد «لاله؟» بزاقم را قورت دادم و خيلي آرام و كم صدا و به زحمت گفتم: «بله؟» «من... من... دوستت دارم» چنان تا گوش‌هايم داغ داغ شد كه مي‌خواستم از ترس، همان موقع گوشي را قطع كنم. فقط پدرجان اين حرف‌ها را بشنود...