نیروانا بارها از خودش پرسیده بود که عشق مگر زمان خاصی دارد ؟ مگر می شود انسان به زور به خودش بقبولاند که عاشق نیست ؟ اخر چقدر یک انسان می توانست احمق باشد که هورمون و عشق را برای هشت سال اشتباهی بگیرد؟
چطور میشد که گاهی او را دوست داشت ،گاهی عاشقانه می پرستیدش ،لحظه ای از او متنفر بود وبعد به او مشکوک ؟ نمی شد بازیگردان زودتر کارت تاروتش را رو کند...با دقت بیشتری بازی میکرد،نباید می باخت اخر میدانی تبسم مرگ را به چشم دیدن کار هرکسی نبود ...
نیروانا بارها از خودش پرسیده بود که عشق مگر زمان خاصی دارد ؟ مگر می شود انسان به زور به خودش بقبولاند که عاشق نیست ؟ اخر چقدر یک انسان می توانست احمق باشد که هورمون و عشق را برای هشت سال اشتباهی بگیرد؟
چطور میشد که گاهی او را دوست داشت ،گاهی عاشقانه می پرستیدش ،لحظه ای از او متنفر بود وبعد به او مشکوک ؟ نمی شد بازیگردان زودتر کارت تاروتش را رو کند...با دقت بیشتری بازی میکرد،نباید می باخت اخر میدانی تبسم مرگ را به چشم دیدن کار هرکسی نبود ...