Advanced Search
نیک پور, افسانه
سخن

این رمان درباره دختریست به نام متین که به دلیل سن کم و شرایط نامتعادل خانوادگی، درک درستی از “رمانس” ندارد و همه دانسته های اندکش محدود می شود به رمان های عاشقانه ای که خوانده…

او به امید داشتن زندگی ای مثل رمان های محبوبش با مردی ازدواج می کند که هیچ شناختی از او ندارد…

پس از پشت سر گذاشتن دوره کوتاه و تلخ زندگی مشترک، با واقعیت های زندگی بیشتر آشنا شده و وارد اجتماع می شود. در این میان دو مرد سر راهش قرار می گیرند و این بار متین باید با چشم باز میان عقل و احساسش یکی را انتخاب کند؛ مرد میانسالی که در موقعیت های سخت همراهش بوده یا مرد جوانی که می خواهد زندگی تازه ای در کنار یکدیگر بسازند…

از متن کتاب:

– یه جوری… انگار… این پایینش شاده ولی… بالاش نه! دو نفر بافتنش؟!

وقتی مرد ناگهان سرخوشانه خندید به نظر متین آمد صورتش با خنده جوان تر می شود. مرد، چشم هایی نافذ داشت با همان جاذبه ی خاصی که همه مدیران و مردهای قدرتمند دارند. خنده اش هیچ از ترس متین کم نکرد.

 

– آفرین… اما نه! بافنده اش دونفر نبودن. می دونی قیمت این گبه چقدره؟

متین هیچ تصوری از قیمت آن گبه ی کهنه نداشت و فقط نامحسوس سری بالا انداخت که یعنی نمی داند.

 

– بیشتر از اونی که فکرش رو بتونی بکنی! این گبه رو یه دختر جوون ایلیاتی بافته. نصفش رو قبل از ازدواجش بافته و نصفه دیگه اش بعد از ازدواج…

متین دوباره به گبه خیره شد و نفهمید چرا اشک در چشم هایش حلقه بست.

 

AFSANEH
AFSANEYE GHAJAR
AFSANEHE DEL
بازیگر
Setareh
Si setareh
Fardaye pas az tanhayi
NIK פרסית

این رمان درباره دختریست به نام متین که به دلیل سن کم و شرایط نامتعادل خانوادگی، درک درستی از “رمانس” ندارد و همه دانسته های اندکش محدود می شود به رمان های عاشقانه ای که خوانده…

او به امید داشتن زندگی ای مثل رمان های محبوبش با مردی ازدواج می کند که هیچ شناختی از او ندارد…

پس از پشت سر گذاشتن دوره کوتاه و تلخ زندگی مشترک، با واقعیت های زندگی بیشتر آشنا شده و وارد اجتماع می شود. در این میان دو مرد سر راهش قرار می گیرند و این بار متین باید با چشم باز میان عقل و احساسش یکی را انتخاب کند؛ مرد میانسالی که در موقعیت های سخت همراهش بوده یا مرد جوانی که می خواهد زندگی تازه ای در کنار یکدیگر بسازند…

از متن کتاب:

– یه جوری… انگار… این پایینش شاده ولی… بالاش نه! دو نفر بافتنش؟!

وقتی مرد ناگهان سرخوشانه خندید به نظر متین آمد صورتش با خنده جوان تر می شود. مرد، چشم هایی نافذ داشت با همان جاذبه ی خاصی که همه مدیران و مردهای قدرتمند دارند. خنده اش هیچ از ترس متین کم نکرد.

 

– آفرین… اما نه! بافنده اش دونفر نبودن. می دونی قیمت این گبه چقدره؟

متین هیچ تصوری از قیمت آن گبه ی کهنه نداشت و فقط نامحسوس سری بالا انداخت که یعنی نمی داند.

 

– بیشتر از اونی که فکرش رو بتونی بکنی! این گبه رو یه دختر جوون ایلیاتی بافته. نصفش رو قبل از ازدواجش بافته و نصفه دیگه اش بعد از ازدواج…

متین دوباره به گبه خیره شد و نفهمید چرا اشک در چشم هایش حلقه بست.

 

AFSANEH
Fiction
خانواده نیک اختر
Fiction
AFSANEYE GHAJAR
Fiction
AFSANEH VA ROBAEYAT
Poetry
AFSANEHE DEL
Fiction
AFSANEHAYE AZARBAYJAN
Fiction
بازیگر
Fiction
Setareh
Fiction
Si setareh
Fiction
پابرهنگی های تبارم
Fiction
پروانه می شود
Fiction
پاداش کلوخ انداز
Children
چهل گیسو طلا
Fiction
دلواپس کهرم
Fiction
زن نازنین
Fiction
آن مرد، مرد همراهم
Fiction
آرام جانم
Fiction
کفش پاشنه بلند مشکی
Fiction
روسپی زیبا
Fiction
ساحل اورینت
Fiction