" ... وقتی کشتمت، فهمیدم که واقعا عاشم بودی، فهمیدم که واقعن عاشقت بودم. تو مردی و دیگه نیستی و من .. و من بودم که دیگه خودم نبودم. دیگه خودم نشدم. همسرم به کمک دوستام منو برد دکتر. هر دکترمتخصصی که می شناختن منو بردن. عکس، آزمایش، اسکن و .. نه نفمیدن چمه. از کجا می فهمیدن. قاب تعریف و قابل درک نیست. کی باور می کنه یه نویسنده عاشق یکی از شخصیت های داستانش شده باشه ..."
" ... وقتی کشتمت، فهمیدم که واقعا عاشم بودی، فهمیدم که واقعن عاشقت بودم. تو مردی و دیگه نیستی و من .. و من بودم که دیگه خودم نبودم. دیگه خودم نشدم. همسرم به کمک دوستام منو برد دکتر. هر دکترمتخصصی که می شناختن منو بردن. عکس، آزمایش، اسکن و .. نه نفمیدن چمه. از کجا می فهمیدن. قاب تعریف و قابل درک نیست. کی باور می کنه یه نویسنده عاشق یکی از شخصیت های داستانش شده باشه ..."