Advanced Search
حسینی, خالد
SALES

خالد حسینی میخواهد وضعیت زنان افغان را در سه دهه جنگ در افغانستان در قالب این داستان نشان دهد. در این داستان مریم شخصیت اصلی داستان است که با مادرش در یک کلبه در شهر هرات زندگی میکنند و پدرش جلیل که یکی از پولداران منطقه اش است همراه با دوخانم دیگرش  و فرزندانش در خانه نسبتا بزرگ و مدرن زندگی میکنند. مادر مریم اورا میگوید تو یک حرامی استی و از اینکه پدرش بعضی اوقات به کلبه میاید و برای مریم قصه های از ایسکرم چیزی که مریم تا حالا مزه چی که ندیده را به مریم میگوید. اما به محض که از کلبه بیرون میشود مادرش به مریم میگوید به این دروغ ها باور نه کن تو هم مثل من یک زنی خواهد بودی که مرگش از زنده بودنش بهتر است.

مریم که از داستان های پدرش خوشش میاید میخواهد با پدرش باشد نه مادرش و همان است  که تصمیم میگرد از این کلبه برود. مادرش میگوید دخترم من فقط شما را در این دنیا دارم پس همرای من باش. اما مریم میرودو پدرش که وعده خانه خود را داده بود به وعده خود وفا نه میکند همین است که مریم بر میگردد و اما مادرش دیگر زنده نیست. بعد از چندی پدرش مریم را با خود به خانه اش میبرد. مریم با یک خواهرش و مادراندرانش اشنا میشود. چند روز بعد که در سر سفره غزا یکی از مادراندران مریم پیشنهاد عروسی او را با یک مرد سالخورده میکند. مریم ناراحت میشود واز پدرش میخواهد که رد کند اما پدرش ساکت میماند. بلاخره مریم با ان مرد سالخورده که نامش احمد است ازدواج میکند و روانه کابل میشوند.

با رسیدن به کابل احمد مریم را به یک خانه کوچک همراهی میکند و هر دو باهم در این خانه زندگی مشترک را اغاز میکنند. بعد از چندی مریم حامله میشود اما یک روز به یک حمام میرود که می افتد. پس از ان روز او دیگر مادر شده نه میتواند همان است که احمد برخورد بد خودش را با مریم اغاز میکند تا حتا که به هر چیزی بهانه گرفته او را لت و کوب میکند.

 

این سه زن
Hamsare penhan
دلربا
سه تار
ساداکو
رز
هزار خورشید تابان
HOS פרסית

خالد حسینی میخواهد وضعیت زنان افغان را در سه دهه جنگ در افغانستان در قالب این داستان نشان دهد. در این داستان مریم شخصیت اصلی داستان است که با مادرش در یک کلبه در شهر هرات زندگی میکنند و پدرش جلیل که یکی از پولداران منطقه اش است همراه با دوخانم دیگرش  و فرزندانش در خانه نسبتا بزرگ و مدرن زندگی میکنند. مادر مریم اورا میگوید تو یک حرامی استی و از اینکه پدرش بعضی اوقات به کلبه میاید و برای مریم قصه های از ایسکرم چیزی که مریم تا حالا مزه چی که ندیده را به مریم میگوید. اما به محض که از کلبه بیرون میشود مادرش به مریم میگوید به این دروغ ها باور نه کن تو هم مثل من یک زنی خواهد بودی که مرگش از زنده بودنش بهتر است.

مریم که از داستان های پدرش خوشش میاید میخواهد با پدرش باشد نه مادرش و همان است  که تصمیم میگرد از این کلبه برود. مادرش میگوید دخترم من فقط شما را در این دنیا دارم پس همرای من باش. اما مریم میرودو پدرش که وعده خانه خود را داده بود به وعده خود وفا نه میکند همین است که مریم بر میگردد و اما مادرش دیگر زنده نیست. بعد از چندی پدرش مریم را با خود به خانه اش میبرد. مریم با یک خواهرش و مادراندرانش اشنا میشود. چند روز بعد که در سر سفره غزا یکی از مادراندران مریم پیشنهاد عروسی او را با یک مرد سالخورده میکند. مریم ناراحت میشود واز پدرش میخواهد که رد کند اما پدرش ساکت میماند. بلاخره مریم با ان مرد سالخورده که نامش احمد است ازدواج میکند و روانه کابل میشوند.

با رسیدن به کابل احمد مریم را به یک خانه کوچک همراهی میکند و هر دو باهم در این خانه زندگی مشترک را اغاز میکنند. بعد از چندی مریم حامله میشود اما یک روز به یک حمام میرود که می افتد. پس از ان روز او دیگر مادر شده نه میتواند همان است که احمد برخورد بد خودش را با مریم اغاز میکند تا حتا که به هر چیزی بهانه گرفته او را لت و کوب میکند.

 

این سه زن
Fiction
Hamsare penhan
Fiction
Modare bi gharari
Fiction
راز یک سناریو
Fiction
بردستانت بوسه می زنم
Fiction
ساقه های رقصان
Fiction
سهم من از بودن تو
Fiction
قانون نانوشته
Fiction
دلربا
Fiction
گوشه ی پیراهن تو
Fiction
بازی تقدیر
Fiction
سه تار
Fiction
رویای با تو بودن
Fiction
ساداکو
معمای دیوانه ی کله آبی
Children
هولا...هولا
Fiction
دلواپس کهرم
Fiction
رز
Fiction
ما این جا هستیم
Fiction
نام تمام مردگان یحیاست
Fiction