

ساکت روی صندلیهای انتظار نشستم. چمدان و ساک سفرم را جلوی پایم گذاشته بودم و هرچه میدیدم با ولع میبلعیدم. هنوز باورم نمیشد موفق شدهام و گیرم با وکالتی قانونی و برای فروش خانه توانسته بودم برگردم. به آدمهایی که میآمدند و میرفتند زل زدم دلم میخواست بفهمم به چی فکر میکنند؟ مثل من از برگشتن خوشحالند یا ناراحت؟ کار دارند یا برای گذراندن تعطیلات آمدهاند؟ هرچه که بود همه شان از پرواز طولانی خسته و بیحوصله بودند
ساکت روی صندلیهای انتظار نشستم. چمدان و ساک سفرم را جلوی پایم گذاشته بودم و هرچه میدیدم با ولع میبلعیدم. هنوز باورم نمیشد موفق شدهام و گیرم با وکالتی قانونی و برای فروش خانه توانسته بودم برگردم. به آدمهایی که میآمدند و میرفتند زل زدم دلم میخواست بفهمم به چی فکر میکنند؟ مثل من از برگشتن خوشحالند یا ناراحت؟ کار دارند یا برای گذراندن تعطیلات آمدهاند؟ هرچه که بود همه شان از پرواز طولانی خسته و بیحوصله بودند