

«صداهای سوخته» نوشتة سعید عباسپور روایت زندگی شیرین، دختری است که ساکن اصفهان بود و به همراه پدر شکاک و مادر و خواهرش لیلی زندگی میکرد. پدر شیرین مرد بدبینی بود که هرگاه شیرین از دانشگاه به خانه میآمد مانند پلیسی او را بازرسی میکرد و تمام بدن او را بو میکشید تا مبادا بوی غریبه بدهد. مادرش و لیلی روزهای سختی را تجربه میکردند، تا این که لیلی با آقای جواهری استاد دانشگاه ازدواج کرد و به تهران آمد. پدر به دلایل نامعلومی تمام وسایل لیلی را آتش زد و شیرین بعد از سکته کردن پدر، دچار ترسی شدید شد، ترس از خودش، خیابان، دانشگاه و همه. دکتر دماوندی روانشناس به او توصیه کرد که هرچه به ذهنش میرسد بنویسد، او این کار را کرد، اما از نوشتههایش هم میترسید، از صدای خود و از خوابهایش، او نمیدانست آیا خوابهایش را زندگی میکند و زندگی او ادامة خوابهایش است یا این که زندگی واقعی است؟
«صداهای سوخته» نوشتة سعید عباسپور روایت زندگی شیرین، دختری است که ساکن اصفهان بود و به همراه پدر شکاک و مادر و خواهرش لیلی زندگی میکرد. پدر شیرین مرد بدبینی بود که هرگاه شیرین از دانشگاه به خانه میآمد مانند پلیسی او را بازرسی میکرد و تمام بدن او را بو میکشید تا مبادا بوی غریبه بدهد. مادرش و لیلی روزهای سختی را تجربه میکردند، تا این که لیلی با آقای جواهری استاد دانشگاه ازدواج کرد و به تهران آمد. پدر به دلایل نامعلومی تمام وسایل لیلی را آتش زد و شیرین بعد از سکته کردن پدر، دچار ترسی شدید شد، ترس از خودش، خیابان، دانشگاه و همه. دکتر دماوندی روانشناس به او توصیه کرد که هرچه به ذهنش میرسد بنویسد، او این کار را کرد، اما از نوشتههایش هم میترسید، از صدای خود و از خوابهایش، او نمیدانست آیا خوابهایش را زندگی میکند و زندگی او ادامة خوابهایش است یا این که زندگی واقعی است؟