حدود چهار سال پیش وقتی مهتا دیپلم گرفت،برخلاف بیشتر خانواده هاي ایرانی،فشاري از طرف خانواده اش براي قبولی کنکور بر او وارد نبود.با این حال خود مهتا علاقه خاصی داشت که به دانشگاه برود؛اما در کنکور آن سال رتبه خوبی کسب نکرد،بنابراین همه تلاش خود را بکار گرفت تا سال بعد،وارد دانشگاه شود پدر مهتا مرد بسیار ثروتمندي بود که بهد از اعضاي خانواده که به قول خودش،دنیایش بودند،به فرش علاقه بسیار داشت.او تاجر فرش بود و بسیار دوست داشت تا پسرش ماکان راه او را دنبال و ثمره زحماتش را حفظ کند.او مرد تحصیل کرده اي نبود و هرآنچه می دانست از تجارب بزرگ زندگی اش بود.با این حال دوس داشت ماکان حتماًدر رشته تجارت تحصیل کند تا با کمک دانش خود و تجارب پدر،فرد موفقی شود.به همین جهت بعد از گفتگوهاي طولانی بین پدر ،پسر و مادر،همگی قبول کردند که ماکان بهد از دیپلم،براي ادامه تحصیل به کانادا برود و چون ماکان از این ماجرا بی نهایت خوشحال به نظر می رسید و این خوشحالی بیش از حد،پدر و مادر را کمی نگران کرده بود،رفتن ماکان به کانادا مشروط بر این شد که بعد از اتمام دوره لیسانس،ماکان به ایران برگردد.
ماکان با خوشحالی تمام شرط را پذیرفت،چون با خود فکر کرد که حداقل چهار سال زندگی در کانادا چه لذتی می تواند داشته باشد!این آرزوي بسیاري از دوستانش بود و فقط سعید،از بین همه آنها به نروژ رفته بود.حالا ماکان بسیار خوشحال از این که این فرصت پیش آمده،سر از پا نمی شناخت و هنوز هیچ اقدامی نکرده بود،به فکر بستن چمدانها بود.
حدود چهار سال پیش وقتی مهتا دیپلم گرفت،برخلاف بیشتر خانواده هاي ایرانی،فشاري از طرف خانواده اش براي قبولی کنکور بر او وارد نبود.با این حال خود مهتا علاقه خاصی داشت که به دانشگاه برود؛اما در کنکور آن سال رتبه خوبی کسب نکرد،بنابراین همه تلاش خود را بکار گرفت تا سال بعد،وارد دانشگاه شود پدر مهتا مرد بسیار ثروتمندي بود که بهد از اعضاي خانواده که به قول خودش،دنیایش بودند،به فرش علاقه بسیار داشت.او تاجر فرش بود و بسیار دوست داشت تا پسرش ماکان راه او را دنبال و ثمره زحماتش را حفظ کند.او مرد تحصیل کرده اي نبود و هرآنچه می دانست از تجارب بزرگ زندگی اش بود.با این حال دوس داشت ماکان حتماًدر رشته تجارت تحصیل کند تا با کمک دانش خود و تجارب پدر،فرد موفقی شود.به همین جهت بعد از گفتگوهاي طولانی بین پدر ،پسر و مادر،همگی قبول کردند که ماکان بهد از دیپلم،براي ادامه تحصیل به کانادا برود و چون ماکان از این ماجرا بی نهایت خوشحال به نظر می رسید و این خوشحالی بیش از حد،پدر و مادر را کمی نگران کرده بود،رفتن ماکان به کانادا مشروط بر این شد که بعد از اتمام دوره لیسانس،ماکان به ایران برگردد.
ماکان با خوشحالی تمام شرط را پذیرفت،چون با خود فکر کرد که حداقل چهار سال زندگی در کانادا چه لذتی می تواند داشته باشد!این آرزوي بسیاري از دوستانش بود و فقط سعید،از بین همه آنها به نروژ رفته بود.حالا ماکان بسیار خوشحال از این که این فرصت پیش آمده،سر از پا نمی شناخت و هنوز هیچ اقدامی نکرده بود،به فکر بستن چمدانها بود.