חיפוש מתקדם
محمدزاده, فائزه
پرسمان

معین گوشه‌ای روی زمین نشسته، به دیوار تکیه زده و یقه‌ی لباسش پاره شده بود. گویی با کسی درگیری داشته، خیره شده بود به الهه و دود سیگارش به هوا می‌رفت آرام‌آرام. الهه همان‌جا روی زمین افتاده و بیهوش شده بود. چه سرنوشت بدی برایش رقم خورده بود. شاید خودش هم مقصر بود!
مهران که رسید، با دیدن اوضاع و احوال خانه خیلی زود به ته قصه رسید. معین را خوب می‌شناخت. بار اولش نبود که به این صحنه‌ها برمی‌خورد. بارها و بارها پا به این میدان‌ها گذاشته بود. کارش همین بود، جمع‌وجورکردن گندکاری‌های برادرزاده‌ی هرزه‌اش…اما این‌بار فرق داشت، این دخترِ ناصر بود… دختر نزدیک‌ترین رفیقش. معین با دیدن مهران به‌سختی از جا بلند شد و مقابلش ایستاد. مهران با نفرت و انزجار به سرتاپای شلخته و نامرتب معین نگاه کرد. به‌عنوان یک مرد حالش از هم‌جنس‌اش به‌هم می‌خورد! در لحظه‌ی اول سیلی محکمی زیر گوش معین خواباند و گفت: «کثافت.»
سیلی محکمی که صدایش در خلوتی خانه پیچید و خط سکوت را شکست. سیگار معین از دستش افتاد و دستش روی صورتش رفت. مهران فریاد زد: «تو چی‌کار کردی احمقِ بی‌شعور؟! چه بلایی سر این دختر آوردی؟ مگه بهت نگفته بودم دست نگه دار بسپرش به من؟ نگفته بودم دخالت نکن؟… دِ آخه بی‌شعور یه لحظه به آبروی این طفلک فکر نکردی؟ به آبروی من فکر نکردی؟… حالا من چی‌کار کنم با این دخترِ بیچاره؟ جواب پدرشو چی بدم؟… تو آبروی منو پیش ناصر بردی معین.»
معین لب باز کرد و در‌حالی‌که سرش هنوز پایین بود، گفت: «باور کن دست خودم نبود مهران… از بس دوسش دارم، از بس که می‌خوامش.»
«خفه شو کثافت عوضی… این چه‌جور دوست داشتنیه آخه؟ ‌ای مرده‌شورتو ببرن با اون دل کوفتیت. تو معصومیت و نجابت این بیچاره رو به گند کشیدی با این دوست‌داشتن لعنتیت!»

 

ترانه
خانه امن
شب پره ها
کلاف
برزخ
پابه پای تو می میرم
MOH פרסית

معین گوشه‌ای روی زمین نشسته، به دیوار تکیه زده و یقه‌ی لباسش پاره شده بود. گویی با کسی درگیری داشته، خیره شده بود به الهه و دود سیگارش به هوا می‌رفت آرام‌آرام. الهه همان‌جا روی زمین افتاده و بیهوش شده بود. چه سرنوشت بدی برایش رقم خورده بود. شاید خودش هم مقصر بود!
مهران که رسید، با دیدن اوضاع و احوال خانه خیلی زود به ته قصه رسید. معین را خوب می‌شناخت. بار اولش نبود که به این صحنه‌ها برمی‌خورد. بارها و بارها پا به این میدان‌ها گذاشته بود. کارش همین بود، جمع‌وجورکردن گندکاری‌های برادرزاده‌ی هرزه‌اش…اما این‌بار فرق داشت، این دخترِ ناصر بود… دختر نزدیک‌ترین رفیقش. معین با دیدن مهران به‌سختی از جا بلند شد و مقابلش ایستاد. مهران با نفرت و انزجار به سرتاپای شلخته و نامرتب معین نگاه کرد. به‌عنوان یک مرد حالش از هم‌جنس‌اش به‌هم می‌خورد! در لحظه‌ی اول سیلی محکمی زیر گوش معین خواباند و گفت: «کثافت.»
سیلی محکمی که صدایش در خلوتی خانه پیچید و خط سکوت را شکست. سیگار معین از دستش افتاد و دستش روی صورتش رفت. مهران فریاد زد: «تو چی‌کار کردی احمقِ بی‌شعور؟! چه بلایی سر این دختر آوردی؟ مگه بهت نگفته بودم دست نگه دار بسپرش به من؟ نگفته بودم دخالت نکن؟… دِ آخه بی‌شعور یه لحظه به آبروی این طفلک فکر نکردی؟ به آبروی من فکر نکردی؟… حالا من چی‌کار کنم با این دخترِ بیچاره؟ جواب پدرشو چی بدم؟… تو آبروی منو پیش ناصر بردی معین.»
معین لب باز کرد و در‌حالی‌که سرش هنوز پایین بود، گفت: «باور کن دست خودم نبود مهران… از بس دوسش دارم، از بس که می‌خوامش.»
«خفه شو کثافت عوضی… این چه‌جور دوست داشتنیه آخه؟ ‌ای مرده‌شورتو ببرن با اون دل کوفتیت. تو معصومیت و نجابت این بیچاره رو به گند کشیدی با این دوست‌داشتن لعنتیت!»

 

ترانه
ספורת
خانه امن
ספורת
شب پره ها
ספורת
سایه های فریب
ספורת
هم نوا با ترانه های دلتنگی
ספורת
از عشق گریزانم...
ספורת
آنسوی مرز عشق
ספורת
رقص شعله ها
ספורת
خانه ای روی ابرها
ספורת
این انتخاب من بود
ספורת
کلاف
ספורת
برزخ
ספורת
آهوی وحشی
ספורת
قانون نانوشته
ספורת
ندای دل، صدای دل
ספורת
من زنی انگلیسی بوده ام
ספורת
مردم ،...ومابقی قضایا
ספורת
دلواپس کهرم
ספורת
ما این جا هستیم
ספורת
ماجرا از این قرار بود که...
ספורת