חיפוש מתקדם
صدیقیم, فریبا
ققنوس

از آشپزخانه بیرون آمدم. بچه‌ها مثل دو گنجشک کوچک در گوشه اتاق خوابشان برده بود و صورت مهتابی‌رنگشان در زیر نور شمع‌ها، رقت عجیبی در دل ایجاد می‌کرد. فرهاد حالا روی صندلی که لاله آورده بود نشسته بود، خودش را سُر داده بود به جلو و سرش را تکیه داده بود به عقب، به پشتی صندلی، و لاله داشت انگشتانش را روی پیشانی او می‌کشید و با صدای نرم و لطیف از او می‌خواست که کاملاً آرام باشد و انرژی مثبتش را فرا بخواند و دوباره و دوباره انگشتان گوشتالود (و حتما نرمش) را روی پیشانی او می‌لغزاند. من و سینا ایستاده بودیم و به حرکات لاله چشم دوخته بودیم. چهره فرهاد مثل وقت‌هایی بود که در استخر یا دریا، روی آب می‌خوابید و فارغ از همه دنیا، چشم‌ها را به روی همه چیز می‌بست و آرام با هر تکان آب، روی سطحی لغزان می‌رفت و می‌آمد. چطور توانسته بود به این سرعت این آرامش را در کنار این زن به دست آورد؟ چرا این آرامش را هرگز از من نگرفته است؟ چرا وقتی با من حرف می‌زند چهره‌اش به سرعت منقبض می‌شود؟

من زنی انگلیسی بوده ام
SED פרסית

از آشپزخانه بیرون آمدم. بچه‌ها مثل دو گنجشک کوچک در گوشه اتاق خوابشان برده بود و صورت مهتابی‌رنگشان در زیر نور شمع‌ها، رقت عجیبی در دل ایجاد می‌کرد. فرهاد حالا روی صندلی که لاله آورده بود نشسته بود، خودش را سُر داده بود به جلو و سرش را تکیه داده بود به عقب، به پشتی صندلی، و لاله داشت انگشتانش را روی پیشانی او می‌کشید و با صدای نرم و لطیف از او می‌خواست که کاملاً آرام باشد و انرژی مثبتش را فرا بخواند و دوباره و دوباره انگشتان گوشتالود (و حتما نرمش) را روی پیشانی او می‌لغزاند. من و سینا ایستاده بودیم و به حرکات لاله چشم دوخته بودیم. چهره فرهاد مثل وقت‌هایی بود که در استخر یا دریا، روی آب می‌خوابید و فارغ از همه دنیا، چشم‌ها را به روی همه چیز می‌بست و آرام با هر تکان آب، روی سطحی لغزان می‌رفت و می‌آمد. چطور توانسته بود به این سرعت این آرامش را در کنار این زن به دست آورد؟ چرا این آرامش را هرگز از من نگرفته است؟ چرا وقتی با من حرف می‌زند چهره‌اش به سرعت منقبض می‌شود؟