Advanced Search
شیردل, سیمین
برکه خورشید

کتاب «ساعت دلتنگی» نوشته سیمین شیردل است. از سیمین شیردل تا کنون رمان‌های متعددی منتشر شده است که از جمله می‌توان به «امشب»، «هیس کسی نفهمه»، «همین حوالی»، «تلافی»، «آرام» و... اشاره کرد. نثر شیوا و روان شیردل به همراه خلق تصاویر ملموس در نوشتارش، می‌تواند بسیاری از خوانندگان را با او همراه سازد. شیردل در این رمان نیز با نثری گیرا و خواندنی، یکی از مهم‌ترین احساسات بشری یعنی دلتنگی را در بستری داستانی روایت کرده است. در سطرهای آغازین کتاب «ساعت دلتنگی» می‌خوانیم: «همیشه خواب‌های آشفته می‌دیدم. از کودکی وقتی تب می‌کردم چهره‌ها را سفید و یخ‌زده و سرها را بزرگ، اندازه­ی دیگ می‌دیدم! اکثر خواب‌هایم تعبیر می‌شد. صحنه‌هایی را درواقعیت می‌دیدم که بارها تجربه کرده بودم ولی کجا و کی، یادم نمی‌آمد! در مورد آدم‌های دور و برم شناخت داشتم و کمتر فریب ظاهرشان را می‌خوردم ولی پیش می‌آمد که نظریه‌هایم برعکس می‌شد و چند نفری هم بودند که در رابطه‌شان با من چندان صمیمی و رو راست نبودند ولی چون دوست‌شان داشتم، ترجیح می‌دادم کنارم باشند. مگر می‌شد همه خوب باشند، همه بی‌عیب و نقص باشند. آن وقت دیگر کسی در کنارت باقی نمی‌ماند. مگر من کامل و یا خیلی ایده­آل بودم؟ هر کسی یک سری فاکتورهای خوب و بد دارد... گاهی اتفاقات را زودتر از موعد حدس می‌زدم. مرگ پدربزرگ و مادر بزرگم و تصادف خودم و اتفاقات ریز و درشت دیگر... ولی هیچ کدام باعث نمی‌شد از مسیر زندگی‌ام خارج شوم. چیزی که در سرنوشتم رقم خورده بود باید اتفاق می‌افتاد و غیر از خدا کسی هم توان جلوگیری از آن را نداشت... با رویاهای من و تعبیر خواب‌هایم باز چیزی عوض نمی‌شد. تقدیر، قسمت سهمی از زندگی بود».

NIMEY-E GHAYEB
Shatoot
Khate ehsas
Sokoot saye ih
نفس آخر
دشت ارژن
پارادوکس
Saate del tangi
SHI פרסית

کتاب «ساعت دلتنگی» نوشته سیمین شیردل است. از سیمین شیردل تا کنون رمان‌های متعددی منتشر شده است که از جمله می‌توان به «امشب»، «هیس کسی نفهمه»، «همین حوالی»، «تلافی»، «آرام» و... اشاره کرد. نثر شیوا و روان شیردل به همراه خلق تصاویر ملموس در نوشتارش، می‌تواند بسیاری از خوانندگان را با او همراه سازد. شیردل در این رمان نیز با نثری گیرا و خواندنی، یکی از مهم‌ترین احساسات بشری یعنی دلتنگی را در بستری داستانی روایت کرده است. در سطرهای آغازین کتاب «ساعت دلتنگی» می‌خوانیم: «همیشه خواب‌های آشفته می‌دیدم. از کودکی وقتی تب می‌کردم چهره‌ها را سفید و یخ‌زده و سرها را بزرگ، اندازه­ی دیگ می‌دیدم! اکثر خواب‌هایم تعبیر می‌شد. صحنه‌هایی را درواقعیت می‌دیدم که بارها تجربه کرده بودم ولی کجا و کی، یادم نمی‌آمد! در مورد آدم‌های دور و برم شناخت داشتم و کمتر فریب ظاهرشان را می‌خوردم ولی پیش می‌آمد که نظریه‌هایم برعکس می‌شد و چند نفری هم بودند که در رابطه‌شان با من چندان صمیمی و رو راست نبودند ولی چون دوست‌شان داشتم، ترجیح می‌دادم کنارم باشند. مگر می‌شد همه خوب باشند، همه بی‌عیب و نقص باشند. آن وقت دیگر کسی در کنارت باقی نمی‌ماند. مگر من کامل و یا خیلی ایده­آل بودم؟ هر کسی یک سری فاکتورهای خوب و بد دارد... گاهی اتفاقات را زودتر از موعد حدس می‌زدم. مرگ پدربزرگ و مادر بزرگم و تصادف خودم و اتفاقات ریز و درشت دیگر... ولی هیچ کدام باعث نمی‌شد از مسیر زندگی‌ام خارج شوم. چیزی که در سرنوشتم رقم خورده بود باید اتفاق می‌افتاد و غیر از خدا کسی هم توان جلوگیری از آن را نداشت... با رویاهای من و تعبیر خواب‌هایم باز چیزی عوض نمی‌شد. تقدیر، قسمت سهمی از زندگی بود».

KASI POSHTE SARAM AB NARIKHT
Fiction
NIMEY-E GHAYEB
Fiction
CHEH KASI BAVAR MIKONAD
Fiction
گناه یک سرنوشت
Fiction
Chand satre zendegi
Fiction
Hameheh asheghaneh haye man
Fiction
Shatoot
Fiction
Saye haye sarnevesht
Fiction
Khate ehsas
Fiction
Sokoot saye ih
Fiction
پریزاده ام
Fiction
قانون نانوشته
Fiction
ابریشم و عشق
Fiction
نفس آخر
Fiction
فردا روز دیگری است
Fiction
آن مرد، مرد همراهم
Fiction
دشت ارژن
Poetry
گدای خون بس
Fiction
پارادوکس
Fiction
نام تمام مردگان یحیاست
Fiction