חיפוש מתקדם
حسنی, بهاره
شقایق

کتاب را بستم و کنار گذاشتم … مکبث باب میل من نبود … باید با همان رومئو و ژولیت بر می گشتم … کسی خندید … صدای خنده ی شاد مامان شمسی بود که با صدای خنده شیهه مانند مانند توران خانم، مخلوط شده و به سختی قابل تشخیص بود … دوباره یک خنده ی بلند دیگر … کمی گوش هایم را تیز کردم … احتمالا هاسمیک بود

مامان شمسی چیزهایی راجب پل و راه و سفر می گفت … دوباره بساط فال و فالگیری شان به راه افتاده بود … برخاستم و کتاب را روی تخت انداختم و از اتاق زدم بیرون … آدیک هم به جمعشان اضاف شده بود … با دیدن من با خنده گفت که بیایم و یک قهوه بخورم تا فالم را بگیرد … سرم را تکان دادم و لبخند زنان به آشپزخانه رفتم … از همان جا صدای مامان شمسی می آمد که: اخلاق نحسش عین مامانشه!

بلند بلند خندیدم … به طوریکه آدیک و توران خانم هم به خنده افتادند … قهوه ایی ریختم و به هال برگشتم و رو به رویشان نشستم … نمی دانم اگر این فال و ورق بازی کردن های دوره ایی آنها نبود، مامان شمسی چوطر می خواست وفت اش را بگذراند … آدیک دوباره نگاهم کرد و با خنده نخودی بامزه ایی گفت …

جنوب از شمال
HAS פרסית

کتاب را بستم و کنار گذاشتم … مکبث باب میل من نبود … باید با همان رومئو و ژولیت بر می گشتم … کسی خندید … صدای خنده ی شاد مامان شمسی بود که با صدای خنده شیهه مانند مانند توران خانم، مخلوط شده و به سختی قابل تشخیص بود … دوباره یک خنده ی بلند دیگر … کمی گوش هایم را تیز کردم … احتمالا هاسمیک بود

مامان شمسی چیزهایی راجب پل و راه و سفر می گفت … دوباره بساط فال و فالگیری شان به راه افتاده بود … برخاستم و کتاب را روی تخت انداختم و از اتاق زدم بیرون … آدیک هم به جمعشان اضاف شده بود … با دیدن من با خنده گفت که بیایم و یک قهوه بخورم تا فالم را بگیرد … سرم را تکان دادم و لبخند زنان به آشپزخانه رفتم … از همان جا صدای مامان شمسی می آمد که: اخلاق نحسش عین مامانشه!

بلند بلند خندیدم … به طوریکه آدیک و توران خانم هم به خنده افتادند … قهوه ایی ریختم و به هال برگشتم و رو به رویشان نشستم … نمی دانم اگر این فال و ورق بازی کردن های دوره ایی آنها نبود، مامان شمسی چوطر می خواست وفت اش را بگذراند … آدیک دوباره نگاهم کرد و با خنده نخودی بامزه ایی گفت …