در نظر او عبادت همان بود که پیران انجام میداد. شبی و نصفه شبی که ماه کامل نبود او را با یک دست لباس یک لا قبای سفید می فرستاد قبرستان کهنه و میخواست استخوانهای چوب شده گوسفند را پای قبر مرده تازه در گذشته آبادی چال کند. میگفت عذاب نکیر و منکر را کم میکند و او ترسیده و لرزان و گریان با دست هایی که جان نداشتند زمین را بکنند، با همان استخوان های چوب شده به خاک میزد و بعد وحشت زده از قبری که گوشه اش باز شده بود گریان و لرزان به سوی کوره ای راه باریک جلوی قبرستان میدید و همه این وقت ها «او » هم بود. همپایش میدوید و گلبانو حتی صدای نفس ها یش را میشنید . گاهی هم برمیگشت و مین قدم های تندش نگاهش میکرد. اصلا به خاطر همین لغزش گاه و بی گاه نگاهش به سوی خلوت و پرت بود که اسم «گلی جنی» رویش ماند. غافل از اینکه گلبانو « او » را میدید و بقیه نه فقط گلبانو!
در نظر او عبادت همان بود که پیران انجام میداد. شبی و نصفه شبی که ماه کامل نبود او را با یک دست لباس یک لا قبای سفید می فرستاد قبرستان کهنه و میخواست استخوانهای چوب شده گوسفند را پای قبر مرده تازه در گذشته آبادی چال کند. میگفت عذاب نکیر و منکر را کم میکند و او ترسیده و لرزان و گریان با دست هایی که جان نداشتند زمین را بکنند، با همان استخوان های چوب شده به خاک میزد و بعد وحشت زده از قبری که گوشه اش باز شده بود گریان و لرزان به سوی کوره ای راه باریک جلوی قبرستان میدید و همه این وقت ها «او » هم بود. همپایش میدوید و گلبانو حتی صدای نفس ها یش را میشنید . گاهی هم برمیگشت و مین قدم های تندش نگاهش میکرد. اصلا به خاطر همین لغزش گاه و بی گاه نگاهش به سوی خلوت و پرت بود که اسم «گلی جنی» رویش ماند. غافل از اینکه گلبانو « او » را میدید و بقیه نه فقط گلبانو!